sabato 24 ottobre 2009

اگر به خانۀ من آمدی

شعری از شاعره سوری: غاده السُمان



اگر به خانۀ من آمدی

برایم مداد بیاور، مداد سیاه

می­خواهم روی چهره­ ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم، تا به هوس نیفتم

یک مداد پاک­ کن بده، برای محو لب­ها

نمی­خواهم کسی به هوای سرخی­شان، سیاهم کند

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحت­تر به بهشت می­روم، گویا

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی­واسطۀ روسری، کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می­خواهم ... بدوزمش به سق

این­گونه فریادم بی­صداتر است ...

قیچی را فراموش نکنی،

می­خواهم هر روز اندیشه­ هایم را سانسور کنم

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان­هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت

می­دانی که؟ باید واقع­بین بود

صدا خفه­ کن هم اگر گیر آوردی، بگیر

می­خواهم وقتی به­ جرم عشق و انتخاب،

برچسب فاحشه می­زنندم،

بغضم را در گلو خفه کنم

یک کپی از هویتم هم می­خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می­کنند،

به ­یاد بیاورم که کیستم

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می­فروختند،

برایم بخر ... تا در غذا بریزم،

ترجیح می­دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم

سرآخر اگر پولی برایت ماند،

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم