شعری از شاعره سوری: غاده السُمان
اگر به خانۀ من آمدی
برایم مداد بیاور، مداد سیاه
میخواهم روی چهره ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم، تا به هوس نیفتم
یک مداد پاک کن بده، برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم، گویا
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطۀ روسری، کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
اینگونه فریادم بیصداتر است ...
قیچی را فراموش نکنی،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
میدانی که؟ باید واقعبین بود
صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی، بگیر
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم،
بغضم را در گلو خفه کنم
یک کپی از هویتم هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند،
برایم بخر ... تا در غذا بریزم،
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم
سرآخر اگر پولی برایت ماند،
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم